دوس دارمت زری قصه ها

امروز روز سومه ..پر از تشویشم ..پر از شک ..پر از فکر و خیال ..نمیدونم کی اروم میشم اما تنها امیدم تو این روزا همین ختم بسم الله هست تنها و تنها ....

دوس دارمت زری قصه ها...

تو میای از پس 40 تا بسم الله

از پس 30 روز روسری سیاه

از پس نمازای صبح محرم

تو میای و من آرزو میکنم کاش زودتر آمده بودی

تو میای و میشی محرم دلم ..میای و همه تفکراتت منفی و زشت توی سرمو عوض میکنی میای و بهم ثابت میکنی هنوز عشق توی دنیا هست ..

میای و عاشق موهای بلندم میشی عاشق گونه هام که وقتی صورتم لاغر تر شده میزنه بیرون عاشق چشمای سیاه سیاهم میشی میای و همه تنهایی های این سالها رو تو آغوشت میگیری و کاری میکنی شبا آروم بخابم/

تو میای تو از پس دورهای تسبیح بسم الله میای.

دوس دارمت زری قصه ها...

حتی حال بدم لوس شده چند بار حال بد باید تکرار بشه؟ مثه یه مسخره بازی ...فکر میکنم زهرا به دعوا کردن نیاز داره باید دعواش کنم فکر میکنم 30 سالگی جاییه که باید با عقل و منطق بیشتری زندگی کنی ...باید به دوس دارمت زری قصه ها...ادامه مطلب

امروز صبح مثل همه وقت هایی ک درمانده میشوم زنگ زدم ب نون ..بعد با ذوق از تصمیم بزرگش گفت و

گفت شغل داشتن یعنی احساس پوچی نکردن ...فکر کردم من شغل دارم پس چرا دلم خوش نیست؟

دوس دارمت زری قصه ها...

بالاخره یه روزی به این فکر میکنی که باید خودت و نجات بدی ..به این فکر میکنی که این همه غصه و گریه کردن برای آدم هایی که مال تو نیستن رو تموم کنی و به دوس دارمت زری قصه ها...ادامه مطلب